نبض زندگی

از روزهای انتظار

1394/8/25 19:00
نویسنده : مامان
436 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزکم روز شنبه 16 آبان از شیرخوارگاه باهامون تماس گرفتن و گفتن که همین امروز مدارک باقیمونده تون رو بیارین حتما

پرسیدم چرا ؟ خانم صالحی با همون مهربونی خاصی که همیشه داره گفت ببینید ما میخوایم دخترتونو به عنوان فرزند خونده بهتون بدیم که بتونید 6 ماه دیگه براش شناسنامه بگیرید .

گفتم چه خوب . گفت برای همین مدارکتون رو امروز بیارین وگرنه دیر میشه چون باید امروز مدارک رو بفرستیم

وگرنه میره تا دو سه ماته دیگه که بخواد دوباره همچین جاسه ای برگزار شه و ....

اون روز من زنگ زدم به بابایی . بابابی خیلی سرش شلوغ بود و وقت نمی کرد بخواد بره

برای همین مامان جون رفت و مدارکو داد بهشون

همه ی کارهای قانونی برای تحویل گرفتن شما انجام شد و قرار شد شما پنج شنبه بیست و یکم یا نهایتا شنبه بیست و سوم آبان بیای پیش ما . 

اما یکهو 18 آبان باهامون تماس گرفتن و گفتن دادگاه با این قضیه که بچه رو به عنوان "فرزند خونده " بهتون بدن موافقت نکرده و گفته باید امین موقت باشه ( یعنی دو سال دیگه برات شناسنامه بگیریم) و سن رو بهانه کرده که هنوز به 30 نرسیده ... (چون بابا هنوز 29 سالشه )

اما شیر خوارگاه گفت ما باهاشون مخالفت کردیم و تا دوباره رای صادر بشه 20 روز باید طی بشه که این 20 روز از 13 آبان حساب میشه تا 3 آذر 

من دلم میخواست تو زودتر بیای پیشمون اما گفتم حتما حکمتی بوده و خیر در این بوده 

دو روز بعد که دوباره پیگیر شدیم گفتن چرا با قضیه فرزند خوندگی موافقت شده ، اما روالش 20 روزه و این 20 روز باید طی بشه 

امروز دوباره زنگ زدم و حالت رو پرسیدم ازشون ... اخه آخرین بار سرما خورده بودی و چشات بی حال بود 

خانم صالحی گفت حالت خوبه و گفت روز قبل از اینکه بیایم برای تحویل گرفتنت تماس بگیریم تا اگه حالت کاملا مساعد بود بیایم و ببریمت . 

دل تو دلم نیست برای اون روز ... مامان جون هم که همش قربون صدقه ت میره و همش میگه قربون چشماش ... چشمای خوشگلش 

خلاصه همه خیلی دوست دارن . 

امیدوارم زودی بیای به خونه ی خودت و خونه جدیدت رو و ما رو دوست داشته باشی دخملکم ... بدون که مامان و بابا این روزا همش به یادتن

می بوسمت  عزیزکمبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگی می باشد