فردا برامون یه روز به یاد موندنیه
امروز بعد از مدت ها یه شوقی اومد تو دلم که خواستم بیام و ازش بنویسم
شوق دیدن تو دخترکم
آره جریانش خیلی طولانیه .... نمیتونم توی چند خط خلاصه ش کنم .
اما فقط اینو بدون که مامان و بابا تا چند ساعت دیگه میخوان تو رو برای اولین بار ببینن
هنوز نمیدونیم که ما رو به عنوان پدر و مادر تو انتخاب می کنن یا نه . اما امیدواریم
دخترک 8 ماهه من .
تا حالا ندیدمت ... هیچ تصوری از چهره ی معصوم کودکانه ت ندارم .
اما با اینکه هنوز ندیدمت مهرت تو دلمه . تو این شرایط سخت که میدونم به احتمال زیاد خودم به زودی باردار میشم اگه خدا بخواد ، اما بازم با تموم وجودم تو رو میخوام
اگه فردا ببینیمت و تو رو به ما ندن ، دلمون می گیره ... اما بازم راضی هستیم به رضای خدای بزرگ
هرچی که اون بخواد قطعا خیر و صلاح توی همونه
دخترکم فردا برای اولین بار بغلت میگیرم .. ازت عکس می گیرم اگه بهمون اجازه بدن .. و تا موقع اومدنت به خونه مون هر روز به عکست نگاه میکنم و بی صبرانه منتظر اومدنت میشم
مطمئنم که تو دختر کوچولوی خوب و عزیزی برای ما میشی و ان شالله ما رو هم مثل پدر و مادر واقعی خودت میدونی و دوستمون خواهی داشت .
عزیزکم ... من با تو قراره مادری رو تجربه کنم .
اولین تجربه ی مادری من با توئه ...
و به همین زودیا ان شالله یه نی نی هم میاد که داداشی یا خواهری تو میشه !
دوست دارم عزیزم . تا فردا و لحظه ی دیدنت ، لحظه شماری می کنم .