نبض زندگی

آخرین روز سال نود و هشت

1398/12/29 2:03
نویسنده : مامان
574 بازدید
اشتراک گذاری

عشق قشنگ من امروز آخرین روز سال نود و هشته 
توی این‌ سه سال و نیم که اینجا ننوشتم‌ فراز و فرودهای زیادی داشتیم
تو هر روز بزرگ‌تر میشدی و هر روز چیزای جدید به من یاد می دادی 
تجربه های شیرین، تجربه های سخت، تجربه هایی که گاهی منو میبرد تا آسمون از خوشحالی 
و گاهی از شدت ناراحتی زمینم میزد ... هر روز که بزرگ‌تر میشدی هم خوشحال‌تر بودیم از اینکه توانایی های بیشتری داری به دست میاری و هم با چالش های بیشتری مواجه بودیم 
دیگه اون دختر کوچولویی نبودی که دغدغه‌ مون فقط این باشه که چجوری پوشک و شیشه شیرو ازش بگیریم یا چجوری آماده ش کنیم برای مهد کودک رفتن...
درست زمانی که جشن تولد پنج سالگیت رو گرفتیم، کار بازی درمانی رو هم شروع کردیم و هفته ای یکبار می بردیمت برای بازی ‌در کنارش مشاوره برای اینکه عملکرد بهتری داشته باشیم 
و بعد از اون من توی یه کلاس ثبت نام کردم که هنوز چهار جلسه از این کلاس مونده 
و به خاطر اینکه توی قرنطینه هستیم و نمی تونیم از خونه بریم بیرون به خاطر ویروس کرونا که ویروس خطرناکیه ، جلسات قبل از عید هم کنسل شد و افتاد برای بعد از این بحران 
اما من توی این کلاس خیلی چیزهای خوبی یاد گرفتم در رابطه با مادر بودن و مادری کردن 
الان از اوایل اسفند که مهد کودک تعطیل شده و تمام ساعات روز توی خونه هستی و کنار همیم تجربه های خیلی جذابی داشتیم و این تجربه ها خیلی خوشحالت کرد 
و شاید تا آخر سال هم حتی تعطیل بشی یا نشه که بری مهد 
هنوز هیچی معلوم نیست... با اینکه چیزی به سال تحویل نمونده اما حتی از دیدن مامان و بابا هامون و خواهر برادرهامون محرومیم .
امسال حتی نشد که بریم لباس عید بگیریم
یا بعضی چیزها که سر سفره هفت سین باید باشه اما نداریمشون 
این بهار ، بهار عجیبیه 
تا حالا هیچ سالی اینجوری نبوده
مدتیه که توی خونه با هم یه بازی خاص می کنیم 
بازی ای که تو این کلاس یاد گرفتم 
هفته ای یکبار برات کارت دعوت درست میکنم 
کارت دعوت به بازی 
و تمام وسایل بازی رو می چینم دورمون 
و بعد صدات میزنم و کارت رو بهت میدم و هربار کلی خوشحال میشی 
توی بازی مون فقط تو تعیین میکنی که باید چیکار کنیم 
و من همه ی حواسم به توئه 
نیم ساعت با هم بازی می کنیم و توی اون نیم ساعت فقط من و توییم و فقط بازی می کنیم 
و قانون این بازی اینه که مامان باید فقط و فقط حواسش به تو باشه و ببینه که چیکار میکنی و باهات همراه بشه هرجوری که دوست داری.
این یکی از لذت بخش ترین تفریحات برای من و توئه.
چند وقت پیش توی کلاس یه مدل بغل کردنو یاد گرفتیم که بهش میگن بغل ساندویچی
و اون وقت تو میشی خوراک اون ساندویچ و من و بابا هم نون دورت 
و حسابی بغلت می‌کنیم و عشق می کنی با این کار 
و گهگاهی بهمون یادآوری میکنی که منو ساندویچی بغل کنین☺️
بیست و نهم هر ماه، ماهگرد تولدته و امروز دقیقا پنج سال و چهار ماهه شدی.
هر روز داری بزرگ‌تر میشی و گاهی حرف هایی می‌زنی که تعجب می کنیم از اینکه اینقدر فهمیده شدی.

این پنجمین نوروزه که تو در کنارمونی.

و عکسهای سه تایی کنار سفره ی هفت سین می گیریم.

سال نود و هشت هم با همه تلخی ها و شیرینی هاش گذشت و خاطره شد.

 

و من داره کم‌کم سی ‌و یک سالم تموم‌ میشه .

سه ماه دیگه سی و یک ساله میشم 

و حس میکنم که این روزا حس خیلی بهتری دارم 

حس میکنم که دیگه می دونم از زندگی چی میخوام 

شاید تا چند وقت دیگه، احتمالا اوایل شهریور ماه، برای زندگی بریم کیش.

امسال سال یه تغییر بزرگه برامون 😊 اگه خدا بخواد ‌و همه چی خوب پیش بره 

مثل همیشه دوست دارم قشنگترین بهونه ی زندگیم 😚

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامانیمامانی
29 اسفند 98 7:40
انشاالله سال خوبی در پیش رو داشته باشید😊
مامان
پاسخ
ممنونم🦋❤️
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگی می باشد