نبض زندگی

گله های این روزات 🥴

1399/1/11 22:14
نویسنده : مامان
348 بازدید
اشتراک گذاری

امروز همینجوری که نشسته بودم و کنارم داشتی ورجه وورجه می کردی یهو برگشتی گفتی 

ماماااان ! چرا منو انتخاب کردی ؟؟؟

من دوسِت ندارم !

من دوس نداشتم تو مامانم باشی 

گفتم : پس تو دوست نداشتی من مامانت باشم؟ ولی من خیلی تو رو دوست دارم چیکار کنم که تو هم دوسم داشته باشی؟

یه کم فکر کردی بعد گفتی 

 اگه این کارایی که میگم بکنی دوسِت دارم 

گفتم بگو ، چیکار کنم 

گفتی با هم میریم اشپزخونه اون چیزی که من میگمو درست می کنیم بعدشم تو باید برای من از اون لباس هایی که شکل حیوونه بخری همه مدلشو  و اجازه بدی وقتی میرم مهمونی هم تنم کنم اصلا هرجا خواستم برم تنم کنم 

گفتم باشه !

از اون باشه هایی که مجبور بودم بگم چون اگه نمیگفتم دوباره اخمات میرفت تو هم و کلی ابراز ناراحتی می کردی 

هیچوقت بهت باشه ی الکی نگفتم تا حالا . اما این روزا اینقدر که ازم چیزای جور وا جور میخوای و هر لحظه یه چیز جدید میگی چاره ای نمی مونه واسم چون نمیخوام بحث کنیم و می دونم که حساسی و ناراحت میشی 

اما هر کدومو که واقعا می تونم انجام بدم سعی میکنم خیلی سریع برات انجام بدم ‌تا تو هم خوش قول بودنو یاد بگیری 🤗

دوسِت دارم ❤️

پسندها (1)

نظرات (1)

نرگسنرگس
12 فروردین 99 23:55
اخی ... عزیزم 😍😍😍😍😍
مامان
پاسخ
😊😊❤️❤️
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگی می باشد