نبض زندگی

سوال های این روزات

1399/1/11 3:02
نویسنده : مامان
881 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقته که راجع به گذشته ازم سوال میپرسی.

بعضی وقتا سوال هات ساده است 

و بعضی وقتا برام مثل یه امتحان که نمیدونم بهتره چجوری جواب بدم، سخت میشه 

پریروز بهم گفتی مامان، چرا منو انتخاب کردین؟

گفتم مامان ما انتخابت نکردیم 

کسایی که از تو نگهداری می کردن تو رو برای ما انتخاب کردن و ما هم با خوشحالی قبول کردیم 

گفتی خب اگه قبول نمی کردین چی می‌شد؟

گفتم خب احتمالا بعدا یه بچه دیگه رو بهمون معرفی میکردن ... شاید ... شایدم نه .

گفتی خب چرا نگفتین نه؟ درسته اون موقع خوشگل بودم ولی شما نباید منو انتخاب میکردین

گفتم تو اگه خوشگل هم نبودی ما بازم دوست داشتیم دخترمون باشی، بعدم چرا باید میگفتیم نه ؟

گفتی اخه من دوست داشتم یه کس دیگه مامان بابای من باشه 

بابا همش بهم شربت میده 

گفتم هرکس دیگه ای هم مامان بابای تو بود وقتی مریض میشدی بهت شربت می داد عزیزم

اما دوست نداشتی حرفمو قبول کنی و بینش واکنش نشون میدادی که انگار حرفمو قبول نداری.

بعد گفتی خب چرا اسممو گذاشتین پرنیان ؟

گفتم تو دوست داشتی اسمت چی باشه؟

گفتی هانا ( اسم دوست صمیمیت توی مهد )

گفتم اما تو اون موقع خیلی کوچولو بودی و نمی تونستی حرف بزنی واسه همینم ما نمی تونستیم ازت بپرسیم که چه اسمی دوست داری.

گفتی چرا می تونستم بگم !

بعد دوباره پرسیدی یعنی من اون موقع توی زندان بودم ؟

گفتم نه مامان.

گفتی خب تو قفس بودم پس ؟

گفتم نه توی یه جایی که پرستارها از بچه ها نگهداری می کردن 

و یه عالمه تخت داره برای نوزاد ها و بچه ها و یه جای بزرگه

و گفتم هر وقت که تعطیلی و آلودگی ها تموم شد و تونستیم از خونه مون بریم بیرون می بریمت که اونجا رو ببینی 

گفتی یعنی اون پرستاری هم که ازم مواظبت می کرد اونجا هست ؟

گفتم اره شاید باشه 

اما ... هیچوقت ازم نپرسیدی بقیه بچه ها هم همینطورن ؟ مثلا امیر علی و نیایش چجوری اومدن 

اما باید خودمو برای جواب دادن به این سوال ها هم آماده کنم 

اما توی این چهار سال و نیم اینو‌ فهمیدم که خیلی دختر محکمی هستی 

و‌ روحیه ی قوی ای داری 

واقعا امیدوارم که هرچی بزرگ‌تر میشی از علاقه ای که بهمون داری کم نشه 

همه سعیمو میکنم که مامان خوبی برات باشم و بابا هم همینطوره

نمیدونم که بازم تصمیمی برای بچه دار شدن بگیریم یا نه 

گاهی وقتا حرفشو می‌زنی و‌ میگی منم داداش میخوام یا میگی منم خواهر می خوام 

اما برای ما وجود یک بچه دیگه تو زندگیمون چالش بزرگی محسوب میشه و من هنوز دارم به این فکر میکنم که میتونم این چالش رو بپذیرم یا نه.

و جدای از اون قلبا ترجیح میدم که همه انرژیم رو‌ برای تو بذارم 

با وجود اینکه خیلی ها هنوز هم منتظر این اتفاقن اما من منتظرش نیستم

و‌ درست از سال ۹۴ که قرار بود‌ در کنار تو یک بچه دیگه هم داشته باشیم و نشد، دیگه اصلا بهش فکر نکردم و نمی کنم.

نمیدونم چقدر درسته ... یا چقدر غلط ...

فقط اینو میدونم که برای من با همه ی دنیا فرق داری.

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگی می باشد