نبض زندگی

سالروز اولین دیدار

دختر قشنگم... عزیز دل مادر یکسال گذشت از اولین لحظه دیدار ما با هم....یکسالی که برامون پر از خاطرات شیرین بود. یکسالی که به سختی اما شیرینی گذشت    روزی که برای اولین بار دیدیمت نه تو می دونستی دختر ما میشی و نه ما مطمئن بودیم.... اما دلمون می خواست زمان برای لحظاتی متوقف بشه و تو تو آغوش ما بمونی...    قسمت ما و حکمت خداوند این بود که دو ماه و ده روز بعد از اون روز تو برای همیشه به خونه ما بیای و بشی عزیز دلمون    هنوز و همیشه با مرور خاطره اون روز لبخند به لبم میاد... شیرین ترین اتفاق زندگی ما، همیشه دوستت داریم  تو بزرگترین نعمت خدابودی که همیشه با بودنت به یادمون میاری که خدا ر...
23 شهريور 1395

دختر شیرین ما

عزیز دل مادر  خیلی دلم می خواد هر روز فرصت کنم بیام اینجا و از شیرین کاریا و خوشمزگیات بنویسم... تا همیشه یادم بمونه چه روزایی رو طی کردی تا بزرگ شدی  نمی دونم برنامه ریزی نادرست من نمی ذاره یا خستگی و بیخوابیهایی که همیشه داشتم و دارم،که گاهی حوصله ای برام باقی نمی ذاره..... شیرین عسل من.. این روزا بیشتر از همیشه ازمون دل می بری چند روزیه که خیلی شیرین و معنا دار منو "ماما " صدا می کنی. با اینکه خیلی وقته این کلمه رو میگی اما روزهای پیش حس می کردم که هنوز تفاوت بین کلمه مامان و بابا رو نمی دونی حتی گاهی منو "بابا "صدا می کردی و یا هرکس دیگه ای رو اما این روزا وقتی برای چند دقیقه ای منو نمی بینی.. مثلا وقتی میرم توی د...
26 مرداد 1395

تولدم در کنار تو

عزیز دل مامان، دختر نازم  امروز تولدم بود. تولد بیست و هفت سالگی  امروز برام عزیز تر از همه روزای تولدم بود، چون امسال اولین سالیه که توی تولدم یک مادرم و تو در کنارمی  به خاطر بودنت، به خاطروجود شیرینت، به خاطر عشقی که بهت داریم هزاران بار خدا رو شاکرم همه آرزوم اینه که وقتی بزرگ شدی و برای خودت خانومی شدی، هیچ کمبودی توی زندگیت احساس نکنی، شاد باشی و موفق و پر از انگیزه برای زندگی... برای زندگی خوب خیلی خوشحالم وقتی حساب می کنم و می بینم که وقتی تو یه دختر نوجوون 15 ساله ی زیبا میشی، من هنوز چهل سالمه.. هنوز اونقدر پیر نشدم که نتونم توی جوونی کردن تو باهات همراه باشم.وقتی خیلی ها رو می بینم که توی سن چهل سالگ...
27 خرداد 1395

رفتیم دکتر

اولین بار که اومدیم شیر خوارگاه برای دیدن تو دخترم، متوجه شدیم که یه کوچولو دیدت انحراف داره. اما چشم چپت بیشتر این حالت رو داشت.. وقتی که بهشون گفتیم گفتن چیز مهمی نیست و تازه از اون زمان که ما گفتیم پیگیر شدن و برده بودنت بیمارستان خاتم الانبیا که تخصصی چشم هست و اونجا گفته بودن که تا شش ماه برات پد چشمی گذاشته بشه. روزی یک ساعت، یک روز چشم چپ و یک روز چشم راست. شیرخوارگاه هم از همون اواخر شهریور تا اوایل آآذرکه اومدی پیش ما این کارو برات انجام داده بود و بعدشم ما ادامه دادیم و همون موقع نوبت بعدی رو برات زده بودن 18 فروردین یعنی دیروز،ساعت هفت و نیم صبح.  توی این مدت یه مقدار بهترشده بود چشمات اما خوب نشده و هنوزم انحراف داره.. من...
19 فروردين 1395

روز مادر

امروز یازده فروردین، روز زن و روز مادره  وامسال اولین سالیه که به عنوان یه مادر، این روز رو بهم تبریک میگن...  و چه حسی شیرینتر از این!  دختر نازم چهار ماهه که اومدی به زندگیم و منو یه پله بالاتر بردی، از زن بودن به مادر بودن...  خدا رو هزاران بار شاکرم که تو رو بهم هدیه داد تا با وجودت، افتخار کنم به مادر بودنم  شاید وقتی که بزرگ شی، احساس کنی که مادر کسیه که نه ماه بچه رو توی رحم نگه میداره و بعد اونو به دنیا میاره... شاید دوس داشته باشی که منو مامان خطاب نکنی!  عزیز دلم.... دختر نازنینم یقینا تو هم روزی به لطف خدا، مادر میشی  اون وقت،  زمانی می رسه که فرزندت وقتی نیمه شب از...
11 فروردين 1395

برای دخترک قشنگم

پرنیان قشنگم  از روزی که قدم تو زندگی من و بابایی گذاشتی همه چیز برامون عوض شده  زندگی مون یه رنگ و بوی دیگه گرفته... شیرینم! دختر نازک نارنجی من اینقدر به من و بابایی وابسته شدی که اگه حتی یه لحظه کوچیک هم تنهات بذاریم کلی ناراحت میشی و گریه می کنی. قربونت برم... من و بابایی هم خیلی به تو وابسته شدیم  احساس شیرین مادری برای من با وجود تو معنا شد. با وجود تو فهمیدم حس مادر بودن چقدر شیرینه. لمس دستای کوچولوی تو وقتی که اروم روی پاهام داری می خوابی، بهترین احساس دنیا رو بهم میده  حسی که تا حالانداشتم.  تلاشت برای یاد گرفتن هر کار جدید، برای حرف زدن، برای نشستن و راه رفتن و... خنده های از ته دلت، حتی ...
12 دی 1394

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی

دختر قشنگم امروز دقیقا یک ماهه که تو به جمع خونواده ما اومدی  توی این مدت اینقدر درگیر نگهداری از تو بودم که اصلا فرصت نشد بیام و برات بنویسم  از اولین روزای قشنگ با تو بودن، از احساسم نسبت بهت...از کارهای بامزه ای که توی این مدت یاد گرفتی و جشن تولدت که همین پریروز برگزار کردیم  خیلی دلم می خواست فرصت میداشتم تا تک تک این روزا تو برات ثبت کنم به یادگار  اما فکر نمیکردم بچه داری اینقدر وقت گیر باشه....!!!  ان شالله در اولین فرصت همه ی جا مونده ها رو می نویسم  اما دلم می خواست اولین ماهگرد ورودت به خونه مون، بیام اینجا و پست بذارم. باورم نمیشه که یک ماه گذشته و یک ماهه که ما یه دختر داریم. هنوز ...
3 دی 1394

دیگه چیزی نمونده

دختر عزیزم سلام  دیگه آخرین های ساعت های دوری از تو هست.. پنج شیش ساعت دیگه من و بابا میایم دنبالت و تا یه ساعت بعدش هم شما خونه خودتی عزیزم.  خدا رو هزاران بار شاکرم برای داشتن نعمتی مثل تو  منتظر دیدارت هستم...چیزی به صبح نمونده    پ.ن: نی نی ای که منتظرش بودیم نموند برامون. خدا نخواست  اما تو امروز میای ... این بهترین اتفاقه 
3 آذر 1394

به شوق اومدنت

سیسمونی دختر عزیزمون که پس فردا میاد پیش مامان و باباش ( پریشب تا 3 صبح توی اتاقت مشغول بودم و همه ی وسایلتو برات با ذوق و شوق چیدم . عزیز دلم ) خب بریم سراغ عکسها ... این نمای کلی اتاق :            اینم یه خرده نزدیکتر                         اینم از کشوها و داخل کمد که البته هنوز چوب لباسی نخریدیم برا همین همینجوری گذاشتیمشون فعلا           ...
1 آذر 1394

سورپرایز ویژه

حدود دو هفته ای از زمان سفارش ما به تهران طول کشید تا بالاخره تخت و کمد شما رو اوردن .27 آبان اوردن و روز بعد برای نصبش اومدن که از ساعت 10 صبح تا هفت و نیم شب طول کشید   اینم عکس های آماده شدن اتاق شما دخملکم  و نی نی تو راهی در 4 مرحله  البته هنوز خیلی کار داره تا کامل بشه  ! ( نی نی تو راهی که هنوز نمیدونیم دخمله یا پسر و قراره بیاد تا حسابی با هم شیطونی کنین، الان از نظر دکتر یک ماهه است . امیدوارم هر چی که هست سالم و سلامت باشه ...اختلاف سنی شما با داداش یا خواهری میشه یک سال و هفت ماه )         توی پست بعد عکسای سیسمونی رو یرات میذارم . راستی عزی...
1 آذر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگی می باشد