تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی
دختر قشنگم امروز دقیقا یک ماهه که تو به جمع خونواده ما اومدی
توی این مدت اینقدر درگیر نگهداری از تو بودم که اصلا فرصت نشد بیام و برات بنویسم
از اولین روزای قشنگ با تو بودن، از احساسم نسبت بهت...از کارهای بامزه ای که توی این مدت یاد گرفتی و جشن تولدت که همین پریروز برگزار کردیم
خیلی دلم می خواست فرصت میداشتم تا تک تک این روزا تو برات ثبت کنم به یادگار
اما فکر نمیکردم بچه داری اینقدر وقت گیر باشه....!!!
ان شالله در اولین فرصت همه ی جا مونده ها رو می نویسم
اما دلم می خواست اولین ماهگرد ورودت به خونه مون، بیام اینجا و پست بذارم. باورم نمیشه که یک ماه گذشته و یک ماهه که ما یه دختر داریم. هنوز خیلیا باورشون نمیشه!
خب ما یهویی با حضور تو همه رو سورپرایز کردیم...
امیدوارم که مثل این یک ماه که به خوبی و خوشی گذشت تمام عمرمون در کنار تو همینجور خوش سپری بشه که یقینا همینطوره.... تو با حضورت برکت به زندگی مون آوردی و شادی
جوری که فقدان هیچ نداشته ای،اونقدر احساس نمیشه
من وبابایی عاشقتیم دخترک شیرین ما